بیست و نه اُم اش :)
چیزى نمانده خب .
بیست و چهار ساعت سه شنبه را جمع بزن با چهار ساعت باقى مانده از امشب و دو ساعتى هم از صبح بیست و نه ام .
مى شود حوالى سى ساعت تا بیست و نه اُم ام :)
کلا هم خیلى وقت نداریم مى دانى ..
با اواخر فروردین از الآن کنار آمدم ، گذاشتمش براى سال ِ بعد .. ( آه من چه قدر فکر مى کنم )
ببین دوره هاى آن چهار فصل یک و دویست تا تست هم که آن جا و یک بار دیگر هم از روى آن بخوانم و یک آزمون دیگر و ..
پس من چرا نشستم اینجا براى خودم این ها را مى نویسم ؟! .. لابد دلم مى خواهد .. نمى خواهد ها .. :|
دیگر .. امممم ..
هـزار و یک نکند هم که توى ذهن ام همین طورى راه مى روند و یکى یکى باید بکشانمشان کنار و توجیهشان کنم به این دلیل و آن دلیل شما اتفاق نخواهید افتاد و بگویند "لابد اتفاق نمى افتیم دیگه" و آرام بروند سر کارشان و من بنشینم همان گوشه و فکر کنم جواب بعدى را چه بدهم ..
خیلى عجیب و غریب است مى دانى .. نه خب تو نمى دانى سوال ندارد .
لابد بقیه الان سرشان توى کتاب هایشان است و نمى دانم .. بیا باز یک نکند دیگر سر و کله اش پیدا شد ..
ماه نوشت . قبل از آن رویایى سفر ِ اربعین ، دَر ، یک حدیث کساء داد بهم تا هر وقت ترسیدم بخوانم ، برم ببینم کجاست .. نکند ها سراغش را مى گیرند . .
ماه ننوشت . ننوشت دیگر .. ماه هیچ ننوشت براى دل نگرانى هایم ..
ماه مى نویسد که . مى گوید چیزى نیست :) .. توکل توسل تلاش .. مى گوید برو سر درست .. :)
همچنین مى گوید این بالا هوایت را دارند ..
ماه سلام برسان به بالا .. لطفا ..
تلویزیون مى گوید : اللهـم صل على علىّ بن موسى الـ..
از تلویزیون هم تشکر کنم امشب :)